عاشقانه

یک نوجوان بازیگوش و یک جسد ویکتوریایی زنده شده با هم سفری مرگبار را آغاز می کنند تا عشق، خوشبختی و چند عضو گم شده بدن را پیدا کنند.

تاشی، یک قهرمان سابق تنیس، پس از اینکه در یکی از مسابقات خود دچار مصدومیت شدیدی می شود، به مدت طولانی از میادین کناره گیری می کند، در همین حین سعی میکند تا مربیگری شخصی به نام "آرت" را بر عهده گرفته و او را به یکی از بهترین بازیکنان گرند اسلم دنیا تبدیل کند، پس از شکست های متوالی "آرت" ، تاشی او را در یکی از پایین ترین سطح های مسابقات تنیس ثبت نام می کند تا با قهرمانی، دوباره انگیزه و امید را به او بازگرداند. همه چیز به خوبی پیش می رود تا زمانی که آرت در یک مسابقه مجبور است با معشوقه سابق تاشی یعنی پاتریک روبرو شود ...

در هلسینکی امروزی، دو فرد تنها در جستجوی عشق به طور اتفاقی در یک بار کارائوکه با هم ملاقات می کنند. با این حال، مسیر آنها به سوی خوشبختی با موانعی روبرو است - از شماره تلفن های گم شده تا آدرس های اشتباه، اعتیاد به الکل و یک سگ ولگرد جذاب.

در سال ۱۹۶۴ ماساچوست، یک منشی جوان توسط ربکا، مشاور جدید و جذاب زندانی که در آن کار می کند، افسون می شود. زمانی که ربکا یک راز تاریک را فاش می کند، دوستی نوپای آنها به زودی دچار تغییر می شود...

مدیر یک باشگاه بنام لو عاشق یک بدنساز بنام جکی می شود که در حال عبور از شهر در مسیر مسابقه ای در لاس وگاس است...

گری جانسون یک کارمند پاره وقت در اداره پلیس نیواورلئان است که در نقش مخفیانه به عنوان یک قاتل قابل اعتماد ظاهر می شود و هدف آن دستگیری کسانی است که سعی در استخدام او دارند. او متوجه می‌شود که استعدادی در تطبیق انتظارات مظنونانش با لباس‌ها، لهجه‌ها و رفتارهای اغلب طنزآمیز دارد که او را به ویژه در کارش ماهر می‌کند. او با در یکی از موارد کاری خود با زنی بد سرپرست آشنا می شود که می خواهد با استخدام او، شوهرش را به قتل برساند...

داستان دو فرد به نام های ساتو و ارتی که بر خلاف میلشان اجبار به اشنا شدن و ازدواج با هم شده اند. اما این دو در همین مرحله ی اشنایی عاشق هم میشوند...

ویکتور (ویلیام لوی) یکی از خوش‌تیپ‌ترین مردان جهان است، اما رازی نفهته در سینه دارد - او یک قاتل خونسرد است. ویکتور که فردی خوش‌بیان و اغواگر است، تنها یک هدف در زندگی دارد...

«هالى» ( هپبرن ) در آپارتمانى در شرق منهتن با گربه‏ اى كه نامى ندارد زندگى مى‏ كند. روزى نویسنده‏ اى به نام «پل» ( پپارد ) كه در همان آپارتمان زندگى مى‏ كند و مورد حمایت مالى زنى مسن‏‌تر ( نیل ) قرار دارد، وارد زندگى «هالى» مى‏ شود...

«بِن» به تازگی فارغ‌التحصیل شده و برنامه‌ی مشخصی برای آینده‌ی خود ندارد. او در یک مهمانی با زن متاهل و زیبایی آشنا می‌شود که همسر یکی از دوستان پدرش است.

یک پدربزرگ مهربان برای نوه‌ی بیمارش قصه‌ای که نسل به نسل به او رسیده را بازگو می کند.

داستان یک فروشنده برتر جهانی، راچل، که برای دیدن خانواده دوست پسرش از نیویوک به سنگاپور می رود.

در انگلستان قبل از جنگ جهانی دوم، خواهران سالخورده اورسولا و جانت با آرامش در ک ه خود در ساحل کورنوال زند می کنند. یک روز صبح به دنبال یک طوفان سهم ن، خواهران از باغ خود مردی را که تقریباً غرق شده بود در ساحل دراز کشیده بودند، دیدند. آنها از او پرستاری می کنند و...

مهین از زمان مرگ شوهرش و رفتن دخترش به اروپا تنها در تهران زندگی می‌کند تا اینکه یک چای عصرانه با دوستانش او را به شکستن روال انفرادی و احیای زندگی عاشقانه‌اش سوق می‌دهد.

آنتوان یک وکیل است که در نیویورک زندگی می کند. در راه بازگشت به فرانسه برای آخرین دور مصاحبه شغلی، آنتوان متوجه می شود که درست در کنار دوست دختر سابقش جولی نشسته است. با یک پرواز هفت ساعته در پیش رو، آنها باید با یکدیگر صحبت کنند.

روما راوی را در محراب رها می کند تا جاه طلبی های خود را دنبال کند. خواهرش ریما برای ازدواج با راوی وارد عمل می شود. همه چیز خوب است تا رم برگردد. ریما باید هم اکنون با رم روبرو شود.

فرشته ای که مآمور هدایت ارواح مردگان پس از مرگ آنهاست (نیکلاس کیج)، به اقتضای وظیفه اش، با آدم ها و زندگی آنها آشنا می شود. زندگی آدم ها روی زمین برای او موضوع جالبی بوده تا اینکه عاشق دختر پزشکی می شود (مگ رایان) که به خاطر فوت بیمارش در حین عمل جراحی قلب، متآثر شده و روی پلکان بیمارستان محل کارش، گریه می کند...

پدری دوست ندارد سه دخترش ازدواج کنند. اکنون، این سه مرد هستند که باید سعی کنند و پدر را متقاعد کنند که برای دخترانش مناسب هستند...