ترسناک

پس از مرگ ناگهانی دختر شش ساله اش خانواده هاجس از زندگی شلوغ شهری خود به کلبه ای دورافتاده نقل مکان می کنند.در بعد از ظهری به همسایه های خود ناگهان مردی به کارهای خشونت آمیز خانواده را مجبور می کند تا فرای چیزی که تصور می کردند برای زنده ماندن تلاش کنند...

سری مزرعه دار پس از اینکه متوجه می شود دختر مورد علاقه اش عضو گروهی از خوناشان است با اکراه می پذیرد تبدیل به یکی از آنان شود.یکی از مراحل تبدیل او حمله ای خونین به باری محلی است...

داستان فیلم حول محور زوجی به نام خسوس و ماریا می‌چرخد که به همراه نوزاد تازه متولد شده خود، کایتانو، به یک فروشگاه مبلمان می‌روند تا یک میز قهوه خریداری کنند. فروشنده که او نیز ادعا می‌کند نامش کایتانو است، یک میز گران قیمت اما ظاهراً باکیفیت را به آنها پیشنهاد می‌دهد. ماریا از خرید این میز امتناع می‌کند و معتقد است که فروشنده در مورد نشکن بودن شیشه میز دروغ می‌گوید.

یک نوجوان بازیگوش و یک جسد ویکتوریایی زنده شده با هم سفری مرگبار را آغاز می کنند تا عشق، خوشبختی و چند عضو گم شده بدن را پیدا کنند.

پس از مرگ پدرش، آیریس متوجه می شود که یک میخانه فرسوده و چند صد ساله را به ارث برده است. او به برلین سفر می کند تا جسد پدرش را شناسایی کند و با وکیل خانوادگی شان ملاقات کند تا درباره املاک صحبت کنند. ولی همه چیز پس از امضای سند انتقال مالکیت به یکباره تغییر می کند و ...

در این فیلم با یک پدر روحانی به نام آنتونی میلر مواجه می‌شویم که زندگی پرفراز و نشیب و گذشته تیره و تاریکی را تجربه کرده است. حال به عنوان یک مرد روحانی به سر صحنه تولید فیلمی ترسناک دعوت می‌شود؛ فیلمی که او را با اتفاقات ماورایی و وحشتناکی روبرو کرده تا حدی که ایمانش به خدا را به چالش کشیده است...

همکلاسی اوون ، او را با یک برنامه تلویزیونی اسرارآمیز اواخر شب آشنا می کند - تصویری از دنیایی فراطبیعی در زیر دنیای خودشان. در درخشش رنگ پریده تلویزیون، کم کم دیدگاه اوون از واقعیت شروع به تغییر کردن می کند و ...

یک زن جوان آمریکایی به رم فرستاده می شود تا زندگی خدمت به کلیسا را ​​آغاز کند، اما با تاریکی مواجه می شود که باعث می شود ایمان خود را زیر سوال ببرد و...

سه نسل از خانواده دیتز پس از یک تراژدی غیرمنتظره خانوادگی به خانه در رودخانه زمستان باز می گردند. زندگی لیدیا که هنوز توسط بیتل جوس تسخیر شده است، زمانی که دختر نوجوان سرکش او دریچه ای مرموز به زندگی پس از مرگ را کشف می کند، به زودی زیر و رو می شود...

پسر جهنمی و یک مامور تازه کار دفتر تحقیقات و دفاع ماوراء الطبیعه برای یک سری از تحقیقات به روستایی در آپالاشیا در دهه 1950 فرستاده می شوند. آنها به زودی جامعه ای از جادوگران را کشف می کنند که توسط یک موجود شیطانی رهبری می شود و همچنین با گذشته پسر جهنمی ارتباط دارد.

جک دلروی، به دنبال پخش یک قسمت ویژه هالووین از برنامه گفتگوی آخر شب خود است به امید اینکه بتواند برنامه خود را از لغو شدن نجات دهد. اما همه چیز آنطور که او برنامه ریزی کرده پیش نمی رود و اتفاقات وحشتناکی در این شب رخ می دهد که ...

در آینده ای نزدیک، زندگی عادی روی زمین از بین رفته است. پل و پسران دوقلوی نوجوانش، توماس و جوزف، زندگی دوگانه ای را در مزرعه ای دور افتاده تجربه می کنند. زندگی آرام در روز و عذاب آور در شب. هر شب، پس از غروب خورشید، آنها با حملات بی امان یک شیطان مرموز و خشن روبرو می شوند. یک روز، زمانی که توماس قبل از غروب آفتاب به خانه باز نمی گردد، پل باید مزرعه امن خود را ترک کند تا پسرش را بیابد...

داستان هنرمند جوانی که در یک جنگل بزرگ گیر می‌افتد و پس از یافتن پناهگاه، به همراه سه غریبه دیگر در آنجا به تله می‌افتد، پناهگاهی که هر شب موجوداتی مرموز آن‌ها را نظارت می‌کنند.

«کاترین» (استایلز) و «رابرت تورن» (شرایبر)، دیپلمات امریکایی، کودک نوزادی را به فرزندی قبول می کنند. اما «تورن» حقیقت را پس از چند سال و خیلی دیر می فهمد، این که کودک، پسر بچه ای به نام «دیمین» (دیوی - فیش پاتریک)، همان ضد - مسیحی است که قرن ها پیش در کتب مقدس از آن سخن به میان رفته است.

گروهی از جوانان استعمارگر فضایی در حالی که در اعماق یک ایستگاه فضایی متروکه در حال جستجو برای منابع هستند، با وحشتناک‌ترین شکل زندگی در جهان یعنی زنومورف روبرو می شوند...

یک افسانه سه‌گانه که شامل: مردی که به دنبال رهایی از مسیر از پیش تعیین شده خود است و سعی در به دست گرفتن کنترل زندگی خود دارد، پلیسی که نگران است همسرش که اخیرا در دریا مفقود شده است، بازگشته است و به نظر می رسد فرد دیگری است. و زنی که مصمم است شخصی خاص با توانایی ویژه را پیدا کند که قرار است به یک رهبر معنوی شگفت انگیز تبدیل شود.

هنگامی که شهر نیویورک مورد تهاجم گونه ای خطرناک از بیگانگان قرار می گیرد، یک زن و سایر بازماندگان سعی می کنند راهی برای نجات جان خود پیدا کنند. آنها به زودی متوجه می شوند که تنها راه در امان از حمله این موجودات سکوت کردن است. زیرا این موجودات صرفا به صدا حساس هستند و از قوه بینایی برخوردار نیستند...

زنی غمگین که امیدوار است در اعماق جنگلی منزوی آرامش پیدا کند با غریبه ای مواجه می شود که به او یک عامل فلج کننده تزریق می کند. همانطور که این ماده به تدریج بدن او را در اختیار می گیرد، او باید فرار کند، مخفی شود و قبل از اینکه کل سیستم عصبی او از کار بیفتد، برای زندگی خود بجنگد.